رزارزا، تا این لحظه: 11 سال و 29 روز سن داره

شاه نی نی

حال مامان باز بده

باز چند روزه داره سخت میگذره. مامان به شدت حالش بده . مثل اون روزای اول شده . انگار تازه بارداره و ویار اومده سراغش. سر درد هم داره و خیلی میترسه .همه اش داره استراحت میکنه .  مامان بزرگم میگه داره ماهت عوض میشه اینطوری شدی. خدا کنه . مامانم رفت تو 5 ماه . ...
29 مهر 1391

جواب آزمایش غربالگری

مامان رفت دکتر . همه چیز سالم و خوب بود . تازه دکتر صدای قلب منو هم شنید . مامان خیالش راحت شد دیگه . خدا رو شکر .  حالا باید برای آزمایشات غربالگری سه ماهه ی دوم بره . یک شنبه آزمایشگاه وقت داده.    پ . ن . مامان :  این روزها به یاری خدابا آرامش میگذره . همسری دارم بهتر از برگ درخت . زندگی با اون دنیامو شاد کرده . هرگز فکر نمیکردم اینقدر لطیف و مهربون باشه .اما اون خیلی منعطف و دوست داشتنی و مودبه . خوش حالم که از اون نی نی دار شدم . شبها وقتی از کار خسته بر میگردم با هم دورانی داریم . از انار دون کردنا گرفته و بوی گلپر تا چای ترش و تخمه ی آفتابگردون.اون سودوکو حل میکنه منم گل سر درست میکنم. با هم خرم سلطان رو می...
29 مهر 1391

جواب غربالگری

مامانی امروز جواب غربالگری رو گرفت و خوند. low risk  زده اما مامانیم گریه کرد و بابا هم کلی بهش خندید . رفت دکتر اما دکترش نبود تا یک شنبه باید صبر کنیم تا ببینیم چی میشه . این روزا بابایی خیلی عاشقانه با مامان رفتار میکنه . خدا رو شکر بابایی خیلی مامانیمو دوست داره .   فرق اينجا با انجا ! داشتم با خودم فكر مي كردم سواي مباحث فيزيو لوژيك اگر قرار بود ما جنين ها به جاي رحم مادر در جايي از بدن پدر ها زندگي مي كرديم چه اتفاقي مي افتاد : *احتمالا در همان هفته ي اول حوصله شان سر مي رفت و سزارين مي كردند *كشوي ميزشان را از طريق هل دادن با شكمشان مي بستند *اگر ويار مي كردند باعث بوجود امدن قحطي مي شوند *ب...
19 مهر 1391

بعد از این چند روز تعطیلی سرور

این سرور نی نی بلاگ هم که اونقدر این چند روز اذیت میکنه تمام خاطرات این چند روزمون باد کرده رو دستمون . جز این که مامان باز دکتر رفت و دکتر کلی قرص های جور واجور بهش داد خبری نبود مامان دوست داره اگه من پسر شدم اسممو بذاره کوروش یا داریوش و اگه دخملی شدم بذاره محشر . دیگه دیگه . از بابایی مهربونم بگم که خیلی با مامانم رفتارای خوبی داره و دیگه که منتظریم جنسیت معلوم شه تا مامان و مامان بزرگیم برن برام خرید سیسمونی. ...
19 مهر 1391

لباس

امروز مامانیم رفت برای خودش یه شلوار بارداری خرید . دیگه لباساش اندازه اش نمیشه . آخه شکمش یه کمی بزرگ تر شده و هیچ کدوم شلوار های قدیمی اندازه اش نمیشه . برای ترک شکم هم از کرم پرایم استفاده میکنه که دکتر بهش پیشنهاد داد.امروز مامانی با گوشی پزشکی مامان بزرگم خیلی دنبال صدای قلبم گشت . مامان اعتقاد داشت که یه موقع ها صداشو میشنوه اما خوب چون خیلی تکون میخوردم نمیشد کامل شنید . مامانم به بابام میگه از این هفته دیگه باید براش قصه بخونم و براش موسیقی بذارم. من هم منتظر قصه هاشون هستم . ...
17 مهر 1391

باز هم تولد

امروز تولد راست راستی مامانم بود . که خوب مامان بزرگی و خاله بزرگه و خاله کوچیکه براش کادو گرفتن و همینطور همکارای مامانم . بابا جونم هم که قبلا کادوشو گرفته بود . منم از همین جا تو دل مامانی بهش تبریک میگم و امیدوارم که سالهای سال کنار من و بابا جونم باشه .  ...
12 مهر 1391

خداااااااااااااااا

امروز روز بدی برای مامانیم بود . حیوونکی نمی تونه دستشوئی بره. از قرص های ضد تهوعی که دکتر بهش داده . اما مجبوره اگه نخوره که باید بستری شه اونوقت . بابا خیلی دلش براش سوخت .اما خوب بعدش مامان بزرگیم یه راهکار نشون مامانیم داد که بهتر شد . الانم داره انگور میخوره.بابا اصرار میکنه کاهو بخور . یه مقاله هم در مورد همین مشکل براش خوند . خلاصه این مامانم هر کاری از دستش بر می اومده کرده . ...
10 مهر 1391

آزمایشات غربالگری

امروز مامانیم رفت برای آزمایشات غربالگری و آز خون داد . خانمه کلی ازش سوال کرد که چندومین بارداریته و آیا کودک مشکل دار تو خانواده داری که مامان همه رو جواب داد . قراره 18 مهر جواب آز رو بدن . تو سونو نوشته که من 18 فروردین به دنیا میام دقیقا تاریخ تولد خاله کوچولوم . خودمم دوست دارم اون موقع به دنیا بیام . مامانیم یه کم بهتر شده و اوقاش کمتر شده . خدا رو شکر .  ...
8 مهر 1391

سونو غربالگری

امروز مامان صبح زود رفت سونو وقت گرفت . بعد برگشت خونه و با بابا صبحانه نون بربری و خامه خوردن . ساعت 10 و نیم بابا هم راه افتادن سمت سونو گرافی . بابا بیرون اتاق موند و مامانیم رفت تو. دکترتاریخ آخرین پری رو پرسید و کمی مامان و معاینه کرد و گفت همه چیز خوبه . بعد مامان پرسید جنسیتش چیه دکتر هم گفت که معلوم نیست چون هنوز خیلی کوچولوئه اما به پسر می خوره . بعد هم برگه ی سونو رو داد به مامان و اومد بیرون و به بابا نشون داد. بابائیم کیف کرد . و خیلی خوش حال شد . مامانم اشک تو چشمامش جمع شده بود . خیلی دوست دارم مامانی وبابایی . اینم تصویر سونوم.             هفته 12 بارداری ...
6 مهر 1391

معاینه ی آخر ماه سوم

امروز مامان 12 هفته و دو روزشه و برای معاینه وقت دکتر داشت . خانم دکتر فشار و وزنش رو اندازه گیری کرد که خیلی خوب بود . برای من هم آزمایشات و سونو ی غربالگری رو نوشت که قرار شد مامانی فردا بره انجام بده . امسال هم که مامان سر کار نرفت و بابائیم رفته دنبال کارای مرخصیش . به امید خدا تا آخر امسال به دنیا میام. راستی امروز شدیم 12 هفته و 2 روز . راستی نظر مامان و بابا عوض شد قرار شد اگه پسملی شدم اسممو بذارن اهورا و اگه دخملی شدم بذارن ارغوان .   ...
5 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شاه نی نی می باشد